وقتی از کلمه ی آرزو صحبت می کنیم به نظر می رسد این موضوع دست نیافتنی است در حالی که آرزو ها می توانند همین چیزهای ساده ی اطراف مان باشند که هر روز بی تفاوت از کنار شان رد می شویم.
وقتی کودک بودم آرزو می کردم مادرم عروسکی را که چند روز پیش پشت ویترین مغازه ای دیده بودم برایم بخرد، عمر آرزویم کوتاه بود و آن زمان توانستم خیلی زود به آن دست پیدا کنم، اما آرزو ها همیشه کوچک نمی مانند، آن ها هم مثل ما قد می کشند و بزرگ می شوند و حتی بعضی وقت ها دست نیافتنی.
حالا رنگ و بوی آرزو هایم عوض شده و بعضی از آن ها ممکن است همیشه در حد یک آرزو باقی بمانند و رنگ واقعیت به خود نگیرند.
آرزو هایی که در حال حاضر دارم مربوط به همه ی آدم هاست چون معتقدم جهان یک موجودیت به هم پیوسته است.
همیشه به این موضوع فکر می کنم که چه می شد اگر فقر وجود نداشت و هیچ کس فقیر نبود؟ دنیا چه گلستانی می شد اگر آرزویی به دل کسی نمی ماند، مخصوصا اگر آرزویی باشد که بتوان با پول به آن دست پیدا کرد.
چه می شد اگر هر کس به اندازه ی نیازش پول داشت و هیچ کسی حق دیگری را پایمال نمی کرد؟
اکنون بهترین آرزوی من این است که هیچ کودکی د